سلام بچه ها توی این وبلاگ رمان ها رو گلچین میکنم براتون میذارم..
امیدوارم دوست داسته باشید..
منتظر نقدها و نظراتتون هستم...
همچنین توی این پست اعلام میکنم که منبع رمانا و فایل ها از سایت های نگاه دانلود و نود وهشتیا هست من قصد کپی رمان ندارم فقط یه سری رمانا رو گلچین کردم...
جلد دوم رمان آدم و حوا
بسیاررر زیبااااا!!!!
نویسنده: گیسوی پاییز کاربر انجمن نودهشتیا
خلاصه رمان:
تویی که از شگرف ترین آسمانها عروج کردی تا بودنت رو، ارزونی تنهاییم کنی…
تویی که من رو از تاریک ترین ژرفای این دریای همیشه طوفانی، تا حقیقت شیرین نور و گرما بالا آوردی…
و زورق سرگردانی م رو، از اسارت جوش و خروش های سر به هوا نجات دادی…
این روزها اگر بغضی ترک می خوره….اگر غمی جدید زائیده می شه… همه برای توئه…
برای تویی که نمی دونم روزی می رسه که چشمام رو با ردّ نگاهت، متبرک کنی ؟…
و من چشم انتظار اون لحظه، هر وفت که بارون بباره، صدات می زنم…
نه با نوای زبانم …که با نوای دل…چرا که تو درون منی…و دیگه نیازی به آوا و کلام نیست….
****داستان امیرمهدی بعد از تصادفش وبه کما رفتنشه و سختی هایی که مارال میکشه......پایان خوش
نویسنده : پریاf
خلاصه رمان : یه دختری به اسم پرینازه که سال دومیه که می خواد کنکور بده و میره توی یکی از این کلاس ها و بر خلاف همیشه این استاد جوونه و طی یه سری اتفاقایی این استاد با اینا رفت و آمد خونوادگی پیدا می کنه و داستان از اونجایی شروع میشه که … پایان خوش
نویسنده:shazde koochool
سلام !
این رمانی که امروز میزارم خیلییییییی خوشگله... فک کنم اکـرا خوندید ولی بازم میزارمش چون خیلی خوشگله
خلاصه ی از داستان رمان:
یادت باشد دلت که شکست سرت را بگیری بالا…
تلافی نکن…
فریاد نزن…
شرمگین نباش…
حواست باشد دل شکسته گوشه هایش تیز است…
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی…
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود…
صبور باش و ساکت…
بغضت را پنهان کن…
رنجت را پنهان تر…
نویسنده:مهسا نجف زاده
حسین با سر اشاره به سام کرد - هر کی یه طوره تو چی کار داری؟ پاشین برین دیگه کلاس تموم شد... آوا همراه مهتاب و شیرین، کنار درایستاده بودند. آرام به بازوی مهتاب که مثل همیشه با لبخند به سام خیره شده بود، زد: - اوهوی! بیا بیرون ... با خنده ی ارام شیرین ، مهتاب چشم به زمین دوخت و لبخندش جمع شد، شیرین زیر لب گفت: - من این جور وقتا می مونم برات ارزوی چی کنم مهتاب... بهش برسی یا نرسی .. سر مهتاب که بالا آمد، آوا دم گوشش گفت: - خری دیگه .. سام خودش آقاست،اما اون فولادزره رو می خوای چی کار کنی؟ مهتاب با ترس نگاهی به صورت هر دو دوستش انداخت. نگرانی مردمک هایش پشت عینک بزرگ و گونه های گل انداخته اش، باعث خنده ی هر دو دختر جوان شد. اما خودش فقط کوتاه به سام که حالا روی صندلی کنار دوستانش نشسته بود و مثل همیشه در حال تعریف خاطره ای بود، نگاهی انداخت.کمی گردنش کج شد و میان رویاهایش، خودش را کنار سام تصور کرد! آرزویی که البته غیرممکن به نظر می رسید!!
فصل اول :پاشنه ی کوتاه کفشش که روی آخرین پله نشست، سری که به سرعت واردکلاس شد را هم دید! عینک کائوچویی مشکی اش را با انگشت، بالاتر کشید و مثل همیشه، آرام قدم برداشت.هر چه قدر به در کلاس نزدیک تر می شد، صدشا ها هم ارام تر به گوششمی رسید. نزدیک در، نفسش را عمیق بیرون داد و با یک بار پلک زدن وارد کلاس شد، چهارده نفر، دانشجوی ترم آخر عکاسی، همه ایستاده بودند و جز صدایپاشنه های کفش او، صدای دیگری در کلاس نبود.وقتی کنار میز ایستاد، کیف سامسونت مشکی را رویش گذاشت و به سمت دانشجوها برگشت:
- بشینید.
در یک لحظه، سکوت تبدیل شد به صدای کشیدن صندلی ها و همهمه ی آرام میان دانشجو ها، اما او بی توجه به سمت صندلی رفت و به عادت همیشه، نگاه دقیقی به صندلی انداخت و وقتی از تمیزی اش مطمئن شد، نشست و پای راستش را روی پای چپ انداخت. - غایب؟ - نداریم استاد.. صدای پر نشاط مرد جوانی را که جواب داد، به خوبی می شناخت. چشم بست و هم زمان با خروج بازدمش، نگاه دقیقی به چهره های دانشجوهایش انداخت:
- شما اصلا درس می خونی؟
اولین رمانی که به صورت پارت واستون میذارم
نخوندم اما شنیدم قشنگه بخونید و دربارش نظر بدید
نویسندھ: سارا اعتماد✍
خلاصھ:📚
ماهی خجسته، استاد دانشکده هنر، یه زن جدی و مبادی ادابه!
توی کارش نمره ی اول و خیلی ها دوست دارن کنارش باشن اما دیوار دورش، برای بعضیا زیادی بلنده!
همه چیز برای ماهی عادی پیش می ره تا این که یک سلفی، برای اون و چند تا از دانشجوهاش، دردسر درست می کنه! دردسری که تا پای مرگ پیش می رن...
اما عجیب تر و مهم تر از همه ی دردسر های عجیب و غریب، زلزله ای هست که توی قلب ماهی پیش می یاد...
حسی که با اون، ماهی قراره روزای آینده شو بسازه...
☑️ژانـر: عاشقانه هیجانی طنز
خلاصه رمان: درباره دختریه به اسم تمنا که به طور تصادفی با هیراد آشنا میشه هیراد یه پسر مغروره که بعد از مرگ عشقش نفس افسرده شده وقصد خودکشی داره که تمنا اجازه اینکارو بهش نمیده این فوضولی های تمنا باعث ایجاد رابطه دوستی بین این دو نفر میشه که این دو تا به خاطر دانشگاه تمنا به تهران میرن و....پایان خوش
پیشنهادی